ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

هفته پیش یکشنبه شب عمه جونت اینا رسیدن خونمون...دوشنبه صبح حول و حوش 10 راه افتادیم به سمت ماسال...عصر 3 رسیدیم ییلاقات...تمام مسیر برفی بود....اونروز هوا گرمتر بود...کلی لذتبخش بود آفتابش...دو روز و دوشب موندگار شدیم.....از هر فرصتی واسه بیرون رفتن و عکاسی و برف بازی استفاده میکردیم... توی سوییت هم بساط شیر قهوه ی داغ راه مینداختم و همگی گرم میشدیم... خیلی دلچسب بود ظهر چهارشنبه برگشتیم خونه.....دم غروب رسیدیم.....صبح پنجشنبه کلاس داشتی....با موفقیت پشت سرگذاشتی...واقعا هر بار که دکتر ازت راضیه یه موفقیت واست محسوب میشه.....چون هر آن ممکنه بخاطر کم کاری اون هفته، دیپورت شی.... بعد از کلاس فوری ناهار بارگذاشتم همگی رفتیم میلاد نور... عمه...
14 آذر 1395

:-)

خداروشکر مسئله ای که نگرانش بودیم بعد از یک هفته تشویش به خیر گذشت... تعطیلات آینده انشالله قراره عمه جون اینا بیان....بابا اصرار داشت بریم چابهار ولی من....... تعطیلات هفته پیش هم محمد و احمد پیشمون بودن....روزای خوبی رو گذروندیم...فعلا حجی جونو نگه داشتم بمونه پیشمون آخه از بهمن کلاسهای دانشگاهش شروع میشه و سرش گرم درس......با بابا هم صحبت کردم و اینهفته موند و قراره بعد از تعطیلات بره....هفته بعد از تعطیلات باز کلاس داره با این کارم طفلی مونده کی بره کی برگرده... امشب سردترین شب زندگیمو میگذرونم.... منهای ده....امروز بدجورررررررررررسرد بود...استخر داشتی... با سه تا کلاه پوشوندمت......دو تا شلوار به همراه کاپشن... شب مهمون داشت...
3 آذر 1395
1